طراحی سایت
تاريخ انتشار: 01 بهمن 1402 - 10:56
در نکوداشت محمد علي درويشي (دلو)،

امير طالبي در گذر زمان، با رشد جسمي و سني و تجربيات اندوخته اجتماعي و ورزشي، قدم هاي مؤثري در امر ورزش شهرستان بوشهر برداشت و با مشارکت و همکاري دوستان و بزرگاني همچون علي اکبر کبگاني در قالب مربي و با لقب «ژنرال» که به قولي «مراد دلو» بود در امور ورزشگاهها و باشگاهها منجمله ايرانجوان که تا هم اکنون هم تعصب و عشق زيادي نسبت به آن دارد، اقدامات شاياني کرد 

 



در نکوداشت محمد علي درويشي (دلو)،

بعضي ها هميشه «خيلي» هستند

امير طالبي - تهران

هر بار که به مناسبتي عزم سفر بوشهر ميکنم، اگر از طريق «پرواز» باشد، به هنگام رسيدن به مقصد، در فرودگاه و به محض پانهادن به روي زمين، خاک اين سرزمين را ميبوسم و اگر از طريق «زميني» باشد، از کيلومترها جلوتر به شوق وصال آن ديار عزيز (که گويي زادگاهم ميباشد) بيتاب ميشوم.

                          ***

سال ها قبل که از سي وشش، ميگذرد، شانس وصلت با شهروندي از آن ديار و اقامت در بوشهر نصيبم شد و شانس، به معني اينکه در مدت هفده سال اقامتم به عنوان همشهري درجه دو، برخورد انساني مردمان با اخلاق و بدون خلاف (که کمتر نظيرشان در شهرهاي ديگر، ديده ميشود)  مأموريت اداري يک ساله مرا به هفده سال کشاند و امروز ، به هر بهانهاي دلم در هواي آن ديار ميتپد و «عملم»، همان که در سطور بالا نوشتم.

در طي اين سال ها و به لحاظ شغل اداري در بانک صادرات و سپس سردفتري اسناد رسمي شماره يک بوشهر، حشر و نشر زيادي با بوشهريها داشتم و از نجابت و اصالتشان بهرهها بردم که براي يک فرد زاده شده جنوب شهر تهران، دوره تکميلي و تکامل شخصيتي به حساب ميآمد و نيز تا حدودي در شناخت برخي افراد، مؤثر بود که در زمره ايشان، نام فردي براي شروع نگاشتن سرگذشت، به ذهنم خطور کرد و او معرف حضور اکثر بوشهريهاست: «دلو» ...

                ‌‌‌              ***

توي شهر بوشهر، کم «خيلي» نداريم. چه به واسطه موقعيت جغرافيايي و نجابت و اصالت مردمش و چه به لحاظ بُعد مسافت و دور بودن از مرکز و شهرهاي بزرگ؛ اغلب «خيلي» هستند، منتها برخي هميشه و استمراراً «خيلي» هستند... .

در آخرين روزهاي پاييز 1314 در محله بهبهاني شهر بوشهر که آن روزها خود بوشهر هم وسعت و هياهوي کنوني را نداشت  و مردم بومي غالبا نسبت به همديگر آشناتر و صد البته به جهت عدم تداخل اقوام ديگر، داراي خلوص بيشتري بودند)، در ميان خانواده، فاميل و قومي متوسط، کودکي به دنيا آمد که اسم شناسنامهاي او را «محمدعلي» گذاشتند که بر حسب اقوال و شنيدهها به هنگام تولد، صداي گريه اين تولد، سکوت چندين سراي محله را شکست و واقعه تولد، نيازي به خبرگزاري محله اي پيدا نکرد و اين نورسيده کم طاقت با سر و صدايش مدتها فضاي وسيعي از محله را به خود اختصاص ميداد. در روزهاي بعد، همسايهها به ديدار «ننه رباب» ميآمدند و  «چشم روشني» به مناسبت تولد نوزاد، که فرزند پنجم خانواده (پس از عبد الكريم، عبدالنبي، عبدالرسول و عزيزه ) بود... .

پدر قهرمان ما «قنبر» پسر محمدعلي بحريني بود که مغازه حلبيسازي داشت و در يک عصر دلگير پايان تابستان و در همان سالهاي کودکي محمدعلي؛ در اثر افتادن از بام ساختمان گمرک بوشهر و در حين ساختن حفاظ، از دنيا رفت.

در شروع هفتمين سال تولد، دبستان گلستان خوشامدگوي محمدعلي شد که اين ميزباني و ميهماني تا پايان دوره ابتدايي وي ادامه داشت و اين نوجوان که درس و مدرسه، حقيقتا برايش جذابيتي نداشت و مقررات جاري مدرسه را برنميتابيد، از مرحله شروع دبيرستان، از ادامه تحصيل سر باز زد، چه آن که تحصيلات و درس و مشق، اطلاعاتي به او اضافه نکرد و نميکرد و به قولي هوش و خرد اجتماعياش بيشتر از سنش بود.

در سالهايي که به مدرسه ميرفت روحيه اي ناآرام داشت که بسياري از ناملايمات و خشونتهاي اداري برايش ثقيل مينمود و با همان سن کم، گهگاه حامي همکلاسيها و ساير شاگرداني بود که به نوعي، «ضعيف» بودند و به نظر ميرسد در همين اوان بود که لقب «دلو» که شايد به «پردل» بتوان تعبيرش کرد بر او نهاده شد.  آخر سن و سال که شرط نيست در بعضيها «وجود» از همان بدو تولد بروز ميکند.

در مقطعي از زمان به انواع کارهاي يدي، پرداخت و هم زمان، زمينهاي خاکي محله جبري، شاهد حضور دلويي بود که فوتبال را عاشقانه دنبال ميکرد و کتاني «تخت سبزش» که از فروشگاه حبيبي تهيه کرده بود، تا دم دماي غروب، از پاي او بيرون نميآمد.

سالهاي ديگري هم گذشت، پانزده ساله بود که با ترک تحصيل موقعيتي پيش آمد تا در معيت دوستان و اقوامي چند و به منظور انجام معامله، راهي ديار کويت، بحرين و دبي شود و اين سفر قريب پانزده سال و تا حدود سي سالگي او ادامه داشت و در بازگشت به بوشهر؛ در پيگيري امور ورزشي و علاقهاش، به خدمت باشگاه ايرانجوان در آمد و مدت کوتاهي نيز به باشگاه شاهين پيوست. سابقه او شهرتي نيز در اين زمينه براي او به همراه داشت که چند صباحي نيز مربي خصوصي پسر شيخ قطر بود و به لحاظ تکبر شاگرد، در اندک زماني اين سمت را رها کرد.

در گذر زمان، با رشد جسمي و سني و تجربيات اندوخته اجتماعي و ورزشي، قدم هاي مؤثري در امر ورزش شهرستان بوشهر برداشت و با مشارکت و همکاري دوستان و بزرگاني همچون علي اکبر کبگاني در قالب مربي و با لقب «ژنرال» که به قولي «مراد دلو» بود در امور ورزشگاهها و باشگاهها منجمله ايرانجوان که تا هم اکنون هم تعصب و عشق زيادي نسبت به آن دارد، اقدامات شاياني کرد و بر کسي پوشيده نيست که در عين نوسان، فوتبال بوشهر و باشگاه ايرانجوان، بارها خودنمايي هايي هم در سطح کشور داشته است. خودش کراراً به اين نکته اصرار داشته که در باشگاه و زندگي ورزشياش، دوستان يکدلي همچون جواد گرانبها، حميد راستيان، عباس شريفيان، مجيد و حميد چاهي بخش، حسين وردياني، حسين قهرمانپور، غلام پورچنگي و حميد عاليحسيني تأثير بسزايي داشته اند.

بگذريم ... زمان گذرا بود و اجتماع بوشهر در بسياري از مراسم و امور جاري، حضور «با وجود» او را شاهد بود و به لحاظ پردلي و نترس بودنش ، اغلب درگيري هاي قومي و مخاصمات محلهاي به صرف حضور وي ختم به خير ميشد و با پيدا شدن اولين تارهاي سفيد موي سر و صورت و سبيل مردانهاش، وقار بيشتري در چهره و حرکاتش نمودار شد و صدالبته تواضع و فروتنياش... .

اين بوشهري متعصب ورزشي ؛  اينک در مرز 89 سالگي است و خداوند را واسطه ميگيريم که عمري طولاني و به دور از بيماري نصيبش گرداند و همواره اين حسن شهرت تداوم داشته باشد و به قولي: لوطي که مرگ نداره، جسمش هم نباشه، اسمش، هميشه باقيه.

(هفته نامه نسیم جنوب سال بیست و ششم، شماره 1068)

 

برچسب ها:
دلو

نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین