طراحی سایت
جستجو:

ابراهیم بشکانی: درب کلیسای بوشهر (کلیسای گئورگ مقدس) باز بود و بر عکس همیشه شلوغ پلوغ، پاسبانی اونجا ایستاده بود و از رفتن افراد به داخل کلیسا جلوگیری می کرد. پدرم جلو رفت و با پاسبان که از هم قطارهای قدیمش بود (پدرم پاسبان بازنشسته بود) سلام علیک و احوالپرسی کرد و ماجرای شلوغی کلیسا ازش جویا شد. توضیح داد به خاطر این که میخوان از دروازه اول میدون مصدق تا محله بهبهونی، کنار دریا خیابون بکشند...

ارسال شده بيش از 3 سال پيش در تاریخ ، نظر (0)

دکتر سجاد بهزادی: به تازگي روایتي از جهانگیری معاون اول رئيس جمهور از بدعهدی کشورهایي كه او آن ها را دوست ایران مي داند در همراهي تحریم های آمریکا منتشر شده است كه مي تواند درسي براي دولت هاي آينده در ايران باشد...

ارسال شده بيش از 3 سال پيش در اجتماعی ، نظر (0)

در مسیر بزرگراه عسلویه- سیراف- جم، به میزان عجیب و خطرناکی، کوه ها و ترانشه ها در حال ریزش بودند. از نقطه به نقطه کوههای مسیر جم،  آب جاری میشد. در یک نقطه، حین عبور، چند سنگ به خودرو  خورد ولی تخته سنگ بزرگتر، از مجاور ما عبور کرد... سپس به محل تقاطع رفتیم. با خودرو روی خط اتوبان از زیر تقاطع گذشتیم. آب تا بالای چراغ ماشین (شاسی بلند) آمد...

ارسال شده بيش از 7 سال پيش در اجتماعی ، نظر (1)
هدف از تاسیس این دانشکده در بافت تاریخی شهر بوشهر تنها ایجاد ساختمان نیست، بلکه آنچه که مهم است، تجدید نظر در زندگی شهری و ایران شهرهاست.
وی اضافه کرد: با ورود مدرنیته و دنیای مدرن به صورت خواسته و ناخواسته به ایران در مواجهه با آن میراث فرهنگی، اجتماعی و ...
ارسال شده بيش از 7 سال پيش در اجتماعی ، نظر (0)

ناصر علیخواه : از رونق افتادن مدرسه تاریخی سعادت و تبدیل آن بنا که نشان از هویت فرهنگی و آموزشی استان بوشهر داشت، به ویرانه ای رها شده، باعث افسردگی همراه با ناله فرهنگیانی شد که سالها در آن ساختمان تاریخی علم آموخته و یا علم آموزی کرده بودند. مطالبه دیرینه فرهنگیان و دلسوختگان نیز در این سالها به جائی نرسید و از سوی هیچ مسئولی شنیده نشد تا هربار که...

ارسال شده بيش از 8 سال پيش در اجتماعی ، نظر (0)
یادگار امام:
ورودم به سیاست وابسته به شرایط است
مرجان توحیدی

شرق: می‌گوید: «دل‌ودماغی برای مصاحبه ندارم.» اسفندماه برای «سیدحسن خمینی» با خبر مرگ عزیزانش عجین شده؛ یک‌روز پدر، یک‌روزمادربزرگش، همسر امام و حالا درگذشت دایی‌اش صادق طباطبایی. خبر مرگ صادق‌خان که می‌آید، زمان هماهنگ‌شده برای گفت‌وگو جای خود را به مراسم تشییع پیکر دایی‌صادق می‌دهد و حالا باید در دقیقه٩٠ سالنامه «شرق»، راهی قم شوم تا دیدار با یادگار امام میسر شود. گفت‌وگو از اسفند و حادثه فوت پدر آغاز می‌شود و مرور خاطرات پسر. می‌گوید که همزمانی سخنرانی انتقادی و معروف سیداحمد با حادثه ازدست‌دادنش باعث شد تا تحلیل‌های متفاوتی بر این ماجرا برود.  به ماجرای حمله به سخنرانی سیدحسن در حرم امام که می‌رسیم، درباره توضیح نوع واکنش خود با آن حوادث به این نکته بسنده می‌کند که نه آن‌روز و نه حالا در حوادثی اینچنین نمی‌خواهد که بی‌اخلاقی در جامعه رواج یابد. درباره ورودش به سیاست توضیح مقدماتی می‌دهد و با گفتن اینکه در لحظه تصمیم می‌گیرد، می‌گوید: «بسته به اینکه شرایط چه تغییری می‌کند و چه چیزی پیش می‌آید، تصمیم می‌گیرم.» حسن خمینی کمتر عادت به مصاحبه دارد و مجموع گفت‌وگوهای او از دهه٨٠ به این‌سو، شاید به تعداد انگشتان دودست نرسد، آن‌هم درباره موضوعات تخصصی مثل فقه یا دیدگاه‌ها و اندیشه‌های امام. همین موضوع کار را برای من سخت‌تر کرده بود. اینکه باب گفت‌وگو را چگونه باید باز کنم تا از آن کلیشه‌ها فرار کرده باشم. آزادراه تهران- قم را در حالی به‌سرعت پشت‌سر می‌گذاشتم که مسیر سوالات در ذهنم را مدام تغییر می‌دادم.  ١٥کیلومتر مانده به قم، هنوز بنرهای خوشامدگویی به حسن روحانی در جاده خودنمایی می‌کرد. از عوارضی که عبور کردیم، پرسان‌پرسان به خیابان‌های پشت حرم راهنمایی شدم که عبور، تنها برای تاکسی‌ها مجاز است؛ چیزی شبیه به خط‌ویژه. از کوچه‌پس‌کوچه‌های تودرتو که گذشتیم، از رهگذری آدرس را پرسیدم. دو ساختمان روبه‌روی هم را نشان داد که یکی دفتر بود و دیگری منزل. این همان منزل مرحوم سیداحمد خمینی بود که کمی آن‌سو‌تر از آن هم دفتر آیت‌الله نوری‌همدانی، از مراجع تقلید واقع شده بود. به‌سوی منزل و سالنی راهنمایی شدم که تمام دیوارهایش با قفسه‌های قدیمی فلزی پرازکتاب پوشانده شده بود. گاهی روی قفسه‌ای تصویری از امام‌خمینی و سیداحمد در کنار هم دیده می‌شد و پایین یکی از آنها هم تصویر فرزند بزرگ سیدحسن- که به یاد پدر او را احمد نام گذاشته است-وجود داشت.  تا چشم کار می‌کرد، کتاب بود که وسوسه و شوق‌ خواندن به دل می‌انداخت. در کنار مبلمان ساده، مثل همه روحانیون، یک چوب‌رخت بود با چند عبای قهوه‌ای، سورمه‌ای و عمامه مشکی‌رنگی که در راس آن قرار داشت. در آن سالن بزرگ، میزهایی هم به‌تناوب وجود داشت که تمام آنها با کتاب پر شده بود. یک میز مخصوص فلسفه، یک میز مخصوص اصول و...، یک اتاق دیگر هم در گوشه دیگر سالن وجود داشت که آن هم به همین سبک‌وسیاق چیده شده بود. البته تا جایی که در آن زمان کوتاه فرصت دیدن وجود داشت، یک صندلی سبز بود و اطراف آن مثل دانشجویی که امتحان داشته باشد، پر بود از کتاب‌های باز و نیمه‌باز. سیدحسن خمینی پای هرکدام از این میزها مطالعه می‌کند و می‌نویسد و کتاب «فرهنگ جامع فرق اسلامی» خود را هم ظاهرا در همان اتاق کوچک به رشته تحریر درآورده است. وسایل پذیرایی روی میز، حلوا بود و خرما. حسن خمینی با سلام بلندبالایی وارد سالن شد، عبایی را از روی چوب رخت به دوش انداخت و در مقابل من نشست. شلوغی دیدوبازدیدهای ناشی از فوت دایی‌ صادق باعث شد که گفت‌وگو خیلی سریع‌تر از آنچه که فکرش را می‌کردم به پایان برسد.   برای انجام مراحل فنی گفت‌وگو به دفتر، یعنی ساختمان مقابل منزل سیداحمدآقا راهنمایی شدم. رییس دفتر او، آقای احسانی تمام مدت را مشغول برنامه‌ریزی برای مراسم ختمی بود که قرار بود فردای آن‌روز در قم برای یادبود مرحوم صادق طباطبایی برگزار شود. کارت‌های دعوت برای بیوت مراجع در حال ارسال بود؛ یکی برسد به دفتر آقای صافی، یکی برسد به دفتر آقای وحیدخراسانی و... . شلوغی اسفند و شلوغی تدارک مجلس فاتحه در این ساختمان‌ها، به حال‌وهوای عید این خانه انگار غبار غم پاشیده بود. 

ارسال شده بيش از 9 سال پيش در دیدگاه ، نظر (0)
صفحات: 1

آخرین اخبار

پربیننده ترین