حميد آب آذر: پرويز گفت چهار _ پنج ساله بود که پدرش محدِ عبدوي جط در آن ماجراي معروف کشته مي شود. محد عبدوي جط از شورشيان و ناراضيان منطقه دشتي و بلوک بوشکان(بخش بوشکان فعلي) که عليه خوانين زمانه خود سر به شورش برداشته بود. روزي دشمنان وي را غافلگير کرده و در خانه کپري اش با شليک گلوله اي او را کشته بودند...
عبدالخالق ماجدي: نکته بسيار مهم اينست که ابزاري بنام دمام و کنشي بنام دمام زدن بعنوان يک کنش جمعي/ اجتماعي بخاطر کارکردهاي اجتماعي اش بوده است که در "حافظه جمعي" و به تدريج به صورت يک "حافظه فرهنگي" /"ميراث فرهنگي" درآمده است و با سياهپوستان به سراسر دنيا به ويژه هند و ايران و کشورهاي عربي حاشيه خليج فارس سفر کرده و ماندگار شده است.
هلنا سعادتمند: من يک زن هستم، از نگاه جنسيتي جامعه به خودم بيزارم. سالهاست انتظارم اين است که جايگاه حقيقي خود را در جامعه داشته باشم. شوهرم مأموريت است، بايد پرونده فرزندم را براي انتقال به مدرسه ديگري، از مسئولين مدرسه بگيرم. خانم مدير سري تکان داد گفت: به هيچ وجه نمي توانم پرونده به شما بدهم. گفتم: من مادرش هستم. گفت: باش ولي پدرش بايد باشد...
محمد لطفی: به آن ها که آفتاب، نامشان را عشق مي خواند بر گلهاي سرخ کاغذي در هر طلوع و غروب، آنها که حس افتخار مي دوانند در رگارگ هر ايراني وقتي همه تن ابر شدند و باريدند بر تاول زخم هاي مردمان و ما تمام پنجرههاي بوشهر را دهان ميشويم درکوبش بيامان قلبها...
علیرضا مشایخ - پاریس
یونس قیصی زاده : تا حالا حس کرده اید که بزرگترین لذت زندگی برای یک نفر چه می تواند باشد؟ در فیلم سینمایی «بیدارگری» که بر اساس خاطرات واقعی یک روان پزشک ساخته شده است، آقای لنارد لوو (با بازی درخشان رابرت دنیرو) که در نوجوانی به دلیل یک بیماری، فعالیت عادی زندگی اش متوقف شده و به حالت بی حرکتی رفته بود و اکنون با درمان دکتر مالکوم (با بازی رابین ویلیامز) در میانسالی توانسته است به طور موقت سلامتی خود را به دست آورده و از زندگی مجسمه ای و بدون حرکت خارج شود...
علیرضا مشایخ: نبرد ایسوس در نوامبر سال ۳۳۳ در منطقه سیلیسی (آناتولی در ترکیه) نزدیک ایسوس رخ داده و به همین نام معروف شده هر چند که به آن نبرد درخت خشک نیز می گویند. طی این نبرد سپاهیان داریوش سوم از صحنه نبرد می گریزند! رنگهای بکار گرفته شده در تابلو که نخست بر روی زمین قرار داشته نیز عبارتند از زرد و سفید و قهوه ای - قرمز مشکی - خاکستری که برای برجسته کردن افراد یا ابژه ها مورد استفاده قرار گرفته اند...
یونس قیصی زاده : شادروان داریوش پوربهی از جمله نیک نامان بندر بوشهر بود که سالها در کسوت معلمی در پرورش فرزندان این دیار کوشید، عشق و علاقه وی تا پایان عمر به مدرسه سعادت نشان می داد که بعد از بازنشستگی نیز هنوز گوشه مهمی از دلش را در حیاط مدرسه ای جای نهاده که چند دهه در آن درس خواند، معلم شد و مدیریت آن...
یونس قیصی زاده : در فیلم معروف ایتالیایی «سینما پارادیزو»، روزی در سینمای شهر سیسیل، نگاتیوهای فیلم در هنگام نمایش می سوزند و آلفردو که آپاراتچی آن سینما هست، گرفتار آتش می شود و گرچه نجات پیدا می کند، اما چشمانش برای همیشه کور می شوند. سالها بعد در حالی که در کنار دوستش که اکنون آپاراتچی سینما شده، نشسته می شنود که نگاتیوهایی برای نمایش فیلم های سینمایی ساخته شده که ...
هلنا سعادتمند: حیوان تنومند تکانی به خود داده به زور از باطلاق راهی میجست و خود را بالا می کشید. چشمان درشتش را به اطراف چرخاند، اندام غرق در گل و لای خود را بسوی درختی کشاند. شاخهایش را به تنه درخت سایید و تکیه داد، زبانی به دور دهان خشک و تشنه اش کشید،صدای بلندش در سراسر هور پیچید،گویی شکایت آدمیان را به کائنات می برد...
براي بدرقه، پشت سر ايشان، پلكان هواپيما را بالا رفتم، گفتم كه اين دو روز با تمام وجود مي خواستيم ميزبان خوبي باشيم و ايشان لبخندي زدند و گفتند كه: «چه كاري مي شد كه شما نكرديد؟» و با اين سخن رضايت آميز، لذت حضورشان را دو چندان كرد و اين پيام را به همكاران نيز ابلاغ كردم...
همه چیز از یک روز گرم تیرماه در شورای شهر شروع شد که برافروخته و اندوهگین به شورا آمد. برای دادخواهی به شورا آمده بود بلکه دادرس و فریادرسی بیابد. صحبت هایش که تمام شد همه در شوک بودند: زنی تنها و سرپرست خانوار را به جایی پرت و دور افتاده برای کاسبی از طریق دکه اش تبعید کرده بودند...
«محمد مهدی» قربانی یک تب کوچک شد... زندگی 5 سالهای که بعد از فقط 7 ساعت حضور در بیمارستان تمام شد و دیگر کاری از کسی ساخته نبود... خبر به سرعت در فضای مجازی دست به دست میچرخید. اولش یک خبر کوتاه بود. «محمد مهدی به کما رفت!»، «پسرک 5 ساله تشنج کرد!»، «فاجعه در بیمارستان خلیج فارس!» و...
امیر رفیعی از دیگر همرزمان شهید است و می گوید: از اروند عبور کردیم و بچهها شروع به باز کردن محور کردند. به نزدیکی دیوار پشت میدان موانع رسیدیم که ناگهان درد شدیدی در پای خود احساس کردم. وقتی که یکی سمت راستم گفت که تیر خوردهام، از او پرسیدم که نامت چیست و او گفت صمصامی هستم...
شرق: میگوید: «دلودماغی برای مصاحبه ندارم.» اسفندماه برای «سیدحسن خمینی» با خبر مرگ عزیزانش عجین شده؛ یکروز پدر، یکروزمادربزرگش، همسر امام و حالا درگذشت داییاش صادق طباطبایی. خبر مرگ صادقخان که میآید، زمان هماهنگشده برای گفتوگو جای خود را به مراسم تشییع پیکر داییصادق میدهد و حالا باید در دقیقه٩٠ سالنامه «شرق»، راهی قم شوم تا دیدار با یادگار امام میسر شود. گفتوگو از اسفند و حادثه فوت پدر آغاز میشود و مرور خاطرات پسر. میگوید که همزمانی سخنرانی انتقادی و معروف سیداحمد با حادثه ازدستدادنش باعث شد تا تحلیلهای متفاوتی بر این ماجرا برود. به ماجرای حمله به سخنرانی سیدحسن در حرم امام که میرسیم، درباره توضیح نوع واکنش خود با آن حوادث به این نکته بسنده میکند که نه آنروز و نه حالا در حوادثی اینچنین نمیخواهد که بیاخلاقی در جامعه رواج یابد. درباره ورودش به سیاست توضیح مقدماتی میدهد و با گفتن اینکه در لحظه تصمیم میگیرد، میگوید: «بسته به اینکه شرایط چه تغییری میکند و چه چیزی پیش میآید، تصمیم میگیرم.» حسن خمینی کمتر عادت به مصاحبه دارد و مجموع گفتوگوهای او از دهه٨٠ به اینسو، شاید به تعداد انگشتان دودست نرسد، آنهم درباره موضوعات تخصصی مثل فقه یا دیدگاهها و اندیشههای امام. همین موضوع کار را برای من سختتر کرده بود. اینکه باب گفتوگو را چگونه باید باز کنم تا از آن کلیشهها فرار کرده باشم. آزادراه تهران- قم را در حالی بهسرعت پشتسر میگذاشتم که مسیر سوالات در ذهنم را مدام تغییر میدادم. ١٥کیلومتر مانده به قم، هنوز بنرهای خوشامدگویی به حسن روحانی در جاده خودنمایی میکرد. از عوارضی که عبور کردیم، پرسانپرسان به خیابانهای پشت حرم راهنمایی شدم که عبور، تنها برای تاکسیها مجاز است؛ چیزی شبیه به خطویژه. از کوچهپسکوچههای تودرتو که گذشتیم، از رهگذری آدرس را پرسیدم. دو ساختمان روبهروی هم را نشان داد که یکی دفتر بود و دیگری منزل. این همان منزل مرحوم سیداحمد خمینی بود که کمی آنسوتر از آن هم دفتر آیتالله نوریهمدانی، از مراجع تقلید واقع شده بود. بهسوی منزل و سالنی راهنمایی شدم که تمام دیوارهایش با قفسههای قدیمی فلزی پرازکتاب پوشانده شده بود. گاهی روی قفسهای تصویری از امامخمینی و سیداحمد در کنار هم دیده میشد و پایین یکی از آنها هم تصویر فرزند بزرگ سیدحسن- که به یاد پدر او را احمد نام گذاشته است-وجود داشت. تا چشم کار میکرد، کتاب بود که وسوسه و شوق خواندن به دل میانداخت. در کنار مبلمان ساده، مثل همه روحانیون، یک چوبرخت بود با چند عبای قهوهای، سورمهای و عمامه مشکیرنگی که در راس آن قرار داشت. در آن سالن بزرگ، میزهایی هم بهتناوب وجود داشت که تمام آنها با کتاب پر شده بود. یک میز مخصوص فلسفه، یک میز مخصوص اصول و...، یک اتاق دیگر هم در گوشه دیگر سالن وجود داشت که آن هم به همین سبکوسیاق چیده شده بود. البته تا جایی که در آن زمان کوتاه فرصت دیدن وجود داشت، یک صندلی سبز بود و اطراف آن مثل دانشجویی که امتحان داشته باشد، پر بود از کتابهای باز و نیمهباز. سیدحسن خمینی پای هرکدام از این میزها مطالعه میکند و مینویسد و کتاب «فرهنگ جامع فرق اسلامی» خود را هم ظاهرا در همان اتاق کوچک به رشته تحریر درآورده است. وسایل پذیرایی روی میز، حلوا بود و خرما. حسن خمینی با سلام بلندبالایی وارد سالن شد، عبایی را از روی چوب رخت به دوش انداخت و در مقابل من نشست. شلوغی دیدوبازدیدهای ناشی از فوت دایی صادق باعث شد که گفتوگو خیلی سریعتر از آنچه که فکرش را میکردم به پایان برسد. برای انجام مراحل فنی گفتوگو به دفتر، یعنی ساختمان مقابل منزل سیداحمدآقا راهنمایی شدم. رییس دفتر او، آقای احسانی تمام مدت را مشغول برنامهریزی برای مراسم ختمی بود که قرار بود فردای آنروز در قم برای یادبود مرحوم صادق طباطبایی برگزار شود. کارتهای دعوت برای بیوت مراجع در حال ارسال بود؛ یکی برسد به دفتر آقای صافی، یکی برسد به دفتر آقای وحیدخراسانی و... . شلوغی اسفند و شلوغی تدارک مجلس فاتحه در این ساختمانها، به حالوهوای عید این خانه انگار غبار غم پاشیده بود.
به مناسبت۲۹ آبان سالروز درگذشت شاعر بوشهری ایران زمین منوچهر آتشی
حبیب احمدزاده داستان نویس، مستندساز، فیلمنامهنویس و محقق، در آستانه 12 تیرماه سالروز سرنگونی هواپیمای مسافربری ایرباس ایران در خلیج فارس توسط ناو وینسنس آمریکا که منجر به شهادت 290 مسافر بیگناه شد تحقیقی را انجام داده است. در این تحقیق آمده است:...
جهانشير ياراحمدي: او – شاعر – بر شانه ی واژه ها موّاج مي رود...، به خشكي كه مي رسد بر خلاف هميشه اين بار «پا» بر خشكي نمي گذارد. نمي تواند. پلنگ دره ی ديزاشكن از فراز به زادگاه بازنگشته، او اين بار خوابيده - گويا از خستگي مفرط – باز گشته است...
پیش بینی می شود سال بسیار پرخطری در ایران است زیرا تحولات به خصوص نقش گروه های فشار چنان زیاد و پرشتاب است که تحلیل کار را دشوار می کند. من به آینده ارشاد و ایجاد فضای دموکراتیک که همه نویسندگان قادر به تولید و انتشار ماحصل اندیشه های خود باشند زیاد خوش بین نیستم...
آخرین اخبار
- جايگاه معلم در جامعه خدشهدار شده است
- سپاس از کساني که آموختند و آموختن را ياد دادند
- خليج فارس و الگوي حکمراني خوب
- ماندگاري نام خليج فارس، در گرو نگاه توسعه محور به آن مي باشد
- بايد براي تراژدي ورزش بوشهر، سالها گريست
- چرا نفت و گاز، از فعاليتهاي ورزشي استان بوشهر حمايت نميکنند؟
- چهار نکته براي رابطه پايدار والدين با فرزندان نوجوان
- نگاهي به تبعيضهاي درماني در کشور / به بهانه کلنگ زني بيمارستان نفت در شيراز
- استقبال از عيد نوروز باستاني در بوشهر
- دنياي معترضان
- چاپ شعري از استاد باباچاهي در امريکا
- آقاي استاندار در مقابل لغو مجوز فستيوال کوچه بوشهر، پاسخگو باشيد
- گردشگران دره ساساني «تنگ جيز» دشت خشت کازرون
- خاطرات خدمت سربازي در سپاه دانش
- مرثيه اي براي موسيقي
پربیننده ترین
- اشغال بوشهر در سال نهضتي
- پشت پرده انتخاب شهردار بوشهر از زبان یونس خسروانی کاندیدای اصلاح طلب شهرداری
- تدبیری بیندیشید برای نجات معلمان از قعر جدول حقوق بگیران کشور
- ابراهیم گلستان: نادری از تنگسیر چوبک، یک چیز پرتی درست کرد
- به سوگیری استاندار بوشهر می توان نمره مثبت داد
- گور دختر دشتستان، آرامگاه اجداد و نیاکان شاهان هخامنشی
- گزارش تصویری افتتاح دانشکده هنر و معماری بوشهر با حضور وزیر راه و شهرسازی
- مو اهرم نمی شم، می شم بنه گز
- اعتماد به نفس چیست؟
- موضوع انشا: جوانی
- مژده مواجي، بوشهري مقيم آلمان در مصاحبه با نسيم جنوب:
- خاطرات خدمت سربازي در سپاه دانش
- خرفت خانه یا خانه سالمندان در بوشهر قدیم
- اروینگ گافمن و نظریه نمایشی
- ساروج کوبان در بوشهر