طراحی سایت
جستجو:

مژده مواجي : به طرف ايستگاه مترو که راه افتادم، تراکتورها دورتر شده بودند و صداي بوقشان بهطور مبهم شنيده ميشد. سوار مترو شدم و در گرمايِ مطبوع داخلِ آن، جايي براي نشستن پيدا کردم. در اين ساعت زود صبحگاهي اغلب افراد شاغل به سر کار ميروند. خيليها سرشان توي گوشيشان بود. بقيه هم بهندرت صدايي ازشان بيرون ميآمد و مثل من اينوآنور را نگاه ميکردند.

ارسال شده حدود 1 ماه پيش در اجتماعی ، نظر (0)

غلامرضا شريفي خواهدبستان در ابتدي روستا و با فاصلهاي از خانههاي مسکوني قرار داشت به همين جهت در فصل گرما تابستان روي زمين و يا زيرزمين اطراف، مارهايي از گونه «تيرمار، کُک مار» پديدار ميشدند. کُک مار اين منطقه خزندهاي با قد کوتاه و به رنگهاي زرد و خاکستري و کور و تنبل بودند ولي زهرشان کشنده و سريع انسان را به هلاکت ميرساند، ولي کشتن آنها راحت بود...

ارسال شده حدود 1 ماه پيش در تاریخ ، نظر (0)

کوچه به انتها نرسيد

کوچه فستيوال را و شما را و خودمان را بغل ميگيريم و خداحافظي ميکنيم.

دلخوشي و روشنايي دمي کنج کوچههاي بوشهر فرش پهن کرد و از چهارگوشه ايران نشستيم روش چاي خورديم و لحظاتي، کمي دقيقتر به جهان نگاه کرديم.

همين ما را بس.

موسيقي مقصد نبود، نيت بود.

ما در واقعيت تمااام راه را رفتهايم هر چند در ظاهر گام آخرش توي پايمان ماسيده باشد.

حالا همه با هم

توي دلمان هر جا که هستيم روز پاياني را جشن ميگيريم. گويي که وسط عمارت حاج رييسالتجار نشستهايم و سازها کوکند و ابرها پراکنده.

خوش برگرديد به خانه و خلوتتان و زورتان براي ادامه جهان بيشتر باشد انشالله.

ارسال شده 2 ماه پيش در بوشهر 2 ، نظر (0)

قصه کوتاه

عزّتو

شاهرخ تنگسيري

غنو جُلَتي با زغال رو ديوار خونه ي خداکرم  يه قلب گُتي مي کشيد و با دستخطي  که چپي از  خط  احمدسياه  نبيد يه بُردش مي نوشت عزت يه بُرد ديگه ش مي نوشت غني.  هرروز صبح گه خداکرم قبل از اين که زن هاي همسايه قدم تو کيچه بذارن و قصد دروازه کنن مي اومد و با افتوه و جارو پَنگي  نقاشي  غنو رو  ديوار  ميشست و با خوش ميگفت: لعنت بر شيطون حرومزاده آخرش خين ايي تيله سگ تو گردن مو مي افته، بخدا اگه دسم بيافتي کل کلت ميکنم .

قصه خداکرم و زنش عزتو ديم درازن، عزتو سي ساله دختر آخري و بقولا ته تغاري ابرام قصاب اُبوداني بيد که تو لين هفت احمدآباد زندگي ميکرد، حاصل دو تا ازدواجش يه درزن دختر و يه پسرمعلول بيد که سالم صداش ميزدن.  يازده تا از دختراش فرستاده بيد خونه بخت، دستِ  ايي آخري هم نهاد تو دست  خداکرم  که همسن و سال خودِ ابرام قصاب بيد. عزتو  با دلالي ميشتي زهرا و ننهِ جاسم عربو  با  شپ و کل سوارِ سماچ حاج مالک از اُبودان اوردنش خوردي سيفو.  خداکرم  از چهار تا زن قبليش که دوتاش مرده بيدن و دوتاشون طلاق داده بيد بچه نساخته بيد و بقول ميشتي زهرا : «خداکرم  اجاقش کور بيد». عزتو قشنگ بيد ولي قلدر و با لهجه اُبوداني با همسايه ها حرف ميزد و هميشه موقع عرض اندام تکيه کلامش ميگفت «مو دختر ابرام قصابم»، يعني که حساب دستون بياد با کي طرفين.  غنو مث آدم شوپر زده صورتش قلپيده بيد، قدش کوتاه و تا بگي زورش زياد بيد. پشت سرش ايقد پهن بيد که از بچگي سيش ميگفتن غنو جُلّتي.

هميچي از روزي شروع شد که خداکرم دم دروازه سفارش غنو کرده بيد بياد خونه شون بدنه و کف آب انبار و حوض بشوره تا زمستون اوو بارون ذخيره کنه، عزتو يه مجمعي صبحونه مفصل مياره جلو غنو و يه قيلون برازجوني چاق ميکنه و چندتا فرق قيلون  ميکشه و ديدش هُف ميکنه تو  صورت غنو که چيش تو چيشش نشسته، ني قيلون ميده دس غنو و ميگه بکش که چاقن،  او هم مث خر کيف ميکنه که بالاخره يه نفر حساب آدم اوردش،  حالا  غنو کجا مي بيني، ديگه شاهين تو آسمونم حريف پر و بالش نبيد و يکجا صد دل  عاشق و دلباختهي عزتِ خداکرم ِاز هميچي بي خبر ميشه. عزتو جذابيت خاصي داشت، حرف زدنش تو دل مي نشست و خيليا که دستشون ازش کوتاه بيد ديرا دير هلاکش بيدن.  يه سر شو تا صبح خداکرم  پشت در سرا کمين نشست که مچ غنو بگيره و حسابش بيله کف دسش ولي خبري از  غنو نشد، دم دماي صبح پيرمرد پلک چيشش دوام نيورد و همونجا پشت در  سرا رو  سکوني تنير کنار حبانه ي شکسته خسته و رسه خووش برده بيد. مطابق هر روز رفت در باز کرد، تا چيشش ري ديوار افتاد ديد تا قلب و دستخط غنو رو ديوارن. وا حسينم خداکرم کجا ميبيني،  کاردش ميزدي تُپِ خيني ازش چکه نميکرد، با صداي بلند که همه کيچه و محل بفهمن  داد ميزد: «اگه سر لش بگيرمت  مث مُشک تشت ميزنم که از استخونات  زغال بليط  عمل بياد». ولي خوشم ميفهميد رو در رو حريف  مچ سفت غنو نميشه.

شوي که خداکرم کمين آخر نهاد و عزمش سي خلاص کردن غنو جزم کرد پس در سرا قايم شد وسه تا سر قيلون پشت هم ديد کرد. به محض شنيدن صداي  خش خش زغال رو ديوار دستش دور تنگ قيلون حلقه کرد و در سرا هُمبار باز کرد و از پشت سر  شلال سر غنو  کرد که غرق عشق بازي با اسم عزتو بيد. به گمون خوش ديگه از شر  غنو  خلاص شد.  غنو مشکال خين و مث مرغ سر بريده تو خين خوش مي پلکيد و بوا بوا ميکرد. خداکرم بازداشت کردن. عزتو رفت زندان شهرباني ملاقات خداکرم و سي محض دلداريش با همو لهجه اُبوداني روش کرد طرف خداکرم و گفت : «دوتا قطره اشک نذر خواجه خضر کردم غنو چيش واز کنه و از بيمارستان مرخص بشه رو پاي خودش ويسه». خداکرم (با تشر) گفت: «اگه ده مرتبه ديگه رو پاش ويسه  ده تا تُنگ قيلون ديگه خرجش ميکنم  توهم ايقد از چيشات ولخرجي نکن زن، اشک حرمت داره سي هرچيز و هرکسي نبايد سرازيرش کني».

غنو سه ماه تموم مث ميت  رو تخت بيمارستان بيهوش و حواص افتاده بيد.  تا روزي که با بُنگِ  اذون سحر مسجد فيل چيش واز کرد، غنو هيچ کس و هيچ چيزي يادش نمياومد،  حتي راه خونه خوشونم نميفهميد کجان ولي پاش که از بيمارستان نهاد بيرون يه راست رفت سمت خونه خدا کرم،  تو روز روشن و جلو چيش تموم آدماي کيچه با زغال يه قلب گتي کشيد و وسطش يه تيري رد کرد، زيرش نوشت يا مرگ يا عزتو. غنو با ايي حرکتش سي همه ثابت کرد ديوونهوار دلبسته عزتوون با ايکه ميفهميد شوهرداره.

برخلاف تمام قوانين نوشته شده بشر عنصر عشق بي مرزترين و سقفش لايتناهي ترين عنصر پيدا و پنهان بشرن. کيمياي عشق غالب بر تمام عناصر طبيعتن. در واقع مغز انسانها با پيش فرض عشق قادر به فرمان دادن به  ديگر اندامهاشه. اگر هيچ معجزهاي در دنيا پايه عقلي و علمي نداشته باشه محاله کسي منکر  معجزه عشق بشه چون که همه موجودات زنده عالم شانس يکبار تجربهش دارن. شايد تنها رشته پيوند غنو به دنيا در عالم سکرات عشق و دلباختگي عميق و يک طرفه به عزّتو بيد. 

جنازه غنو سه روز بعد با يه مرگ مشکوک قبل از غروب افتو روبرو تل عاشقون از دل  دريا اومد بالا . رسوايي عشق نافرجام غنو به اينجا ختم شد که خداکرم از دست نيش و کنايه مردم شهر و محل  مجبور به طلاق عزتو  شد. يه روز صبح گه ساک و چمدون عزتو تو دستش گرفت و رفت سمت گاراژ  اتوميهن، عزتو با چيش اشکبار و يه عالمه حرف و حديث ناحقِ ساخته و پرداخته مردم رو صندلي اتوبوس نشست و بال چادرش رو تموم صورتش کشيد و سي هميشه از بوشهر و خداکرم خداحافظي کرد. هميطور که اتوبوس داشت از خيابوناي شهر خارج مي شد عزتو از  پشت شيشه اتوبوس با چشم خوش ميديد که رو تموم ديواراي شهر نقاشي يه قلب تير خورده و اختصار دوتا اسمه که بي صاحب بجا مونده.

(هفته نامه نسیم جنوب سال بیست و ششم، شماره 1068)

ارسال شده 4 ماه پيش در بوشهر 2 ، نظر (0)

يونس قيصي زاده

دهها اتفاق ناگوار، ميتوانست طور ديگري اتفاق ميافتاد اگر که ما خودمان سرنوشت خودمان را مينوشتيم، اما در دنيايي زندگي ميکنيم که کنترل چنداني بر آنچه در بيرون از ما ميگذرد، نداريم. در اين صورت براي حفظ سلامتي روانيامان، چارهاي جز پذيرش آن چه رخ داده هست، نداريم. اما قبل از اين که دير شود، قدر کساني را که دوست داريم بدانيم، لحظههاي اين زندگي با هم بودن، هميشگي نيست، به خاطر مسائل جزيي، کدورت و ناراحتي و دلخوري را جايگزين عشق و دوستي و علاقه نکنيم، هواي کساني را که دوستشان داريد، در اين اوضاع پرآشوب، داشته باشيد...

ارسال شده 4 ماه پيش در سلامی و کلامی ، نظر (0)

حميد آب آذر: پرويز  گفت چهار _ پنج ساله بود که پدرش محدِ عبدوي جط در آن ماجراي معروف کشته مي شود. محد عبدوي جط از شورشيان  و ناراضيان منطقه دشتي و بلوک بوشکان(بخش بوشکان فعلي)  که عليه خوانين زمانه خود سر به شورش برداشته بود. روزي دشمنان وي را غافلگير کرده و در خانه کپري اش با شليک گلوله اي او را کشته بودند...

ارسال شده 5 ماه پيش در بوشهر نامه ، نظر (0)

غلامرضا شريفيخواه: در دوران نوجواني اواسط دهه چهل شمسي تفريح برخي از بچه هاي بندر بوشهر، اين بود که با پاي برهنه (پتي) يا در کنار دريا ميگذراندم و يا رفتن به بازار قديم و دروازه شهر و بعضي اوقات هم با بچه هاي محل در ميداني جمع شده و مشغول به بازيهاي گروهي (دسته جمعي) مي‌‌شديم و خيلي خوش ميگذشت. تا اين که کم کم بزرگتر و به سينما علاقمند شدم. به قولي که در عامه مردم ميگفتند سينمارو، يعني عادت رفتن به سينما.

ارسال شده 6 ماه پيش در بوشهر نامه ، نظر (0)

 جميل رزمي: گاهي وقت ها لازم است که آدم براي دل خودش دست به قلم شود و امروز اين فرصت براي من فراهم شد تا خودم را به ميهماني تاريخ ورزش شهرعمارت ها، بوشهر دعوت کنم. مدتي است که کتابي نخوانده ام به همين دليل در دنياي مجازي به  دنبال مطلب قابلي براي خواندن مي گشتم که خيلي اتفاقي چشمم به مطلبي درکانال «دلنوشته هاي يک ورزشي نويس افتاد» موضوع خيلي برايم جالب و قابل اعتنا آمد وآن را بهانه اي کردم براي آن چه که به دنبالش ميگشتم...

ارسال شده 10 ماه پيش در ورزش ، نظر (0)

 سالار شهنواز - فرزند جاودان ياد همايون شهنواز: حدود ظهر به بوشهر رسيدم و مستقيم به ميدان ريسعلي دلواري رفتم. حال و هواي شهر برايم جالب و ديدني بود. ظهر روز جمعه در خرداد ماه هوا به شدت گرم ولي درخشش آفتاب، آسمان نيلي رنگ، امواج دريا، زيبايي ساحل بوشهر بسيار مسحورکننده بود. آنچنان که متوجه گذشت زمان نشدم. پياده در حاشيه ساحل مي گشتم و ميرفتم و از اين منظره بي بديل عکس مي گرفتم...بر سر مزار مرحوم پدرم فاتحه خوانده و با يادي از دلاوريهاي «دليران تنگستان»  به موزه رئيسعلي دلواري سري زديم...

ارسال شده 10 ماه پيش در اجتماعی ، نظر (0)

غلامرضا شريفي خواه : در اواخر دهه چهل شمسي شرکتي به نام «هديش» در بوشهر بود که مسئوليت ساخت پايگاه  نيروي دريايي را داشت. در فصل تابستان گرم و شرجي طاقت فرسا، من و رفيق شفيقم (هاشم)، مدام با هم بوده و دوستاني که دست بر دوش هم و حتي پول جيبمان يکي بود و در رفاقتي نسبت به هم پيش دستي مي کرديم. در آن زمان اغلب دانش آموزان در تعطيلات مدارس در تابستان از کوچک تا بزرگ...

ارسال شده 10 ماه پيش در اجتماعی ، نظر (0)

حسين ماهيني پس از سالها افتخارآفريني در ميادين فوتبال، کفشهاي خود را آويزان کرد تا فصل جديدي را در زندگي ورزشي خود در کسوت مربيگري، شروع نمايد. آن چه در اذهان عمومي از زندگي فوتبالي حسين ماهيني، نقش بسته، بازيکن سخت کوش، با اخلاق، جوانمرد و متعصبي است که با اينکه در سطح اول فوتبال کشور بازي کرد، دهها افتخار را کسب کرد، ولي با اين وجود عشق و وفاداري خود را به مردم از دست نداد و...

ارسال شده 10 ماه پيش در بوشهر نامه ، نظر (0)

در اين شماره نسيم جنوب با توجه به نقش و جايگاه شادروان رضا ماهيني که از نسل دوران طلائي فوتبال بوشهر بود،  به طور ويژه  و از زواياي مختلف، پذيراي مطالب و سوگنامه دوستان و همبازيها و ورزشنويسان بويم، تا اداي احترامي کرده باشيم به ورزشکاراني که با وجود محروميت وکمبودها، خاطرات زيبا و به ياد ماندني را براي مردم بوشهر رقم زدند...

ارسال شده 12 ماه پيش در بوشهر نامه ، نظر (0)

حسین شادکامی: عيدي که بوام دو سه سالي بيد که رفته سفر دور و دراز، اکام هم به اجباري (سربازي) رفته بيد. آخر سال از طرف مدرسه به بچه هاي کم بضاعت و يتيم لباس مي دادند ولي اسم مو توليست سهميه نبيد. آقاحميد معلم زبان آخر رنگ ازم سوال کرد و فهميد بي خبر هسوم. دستوم گرفت برد تو دفتر مدرسه، وقتي به مدير مدرسه معرفي ام کرد مدير گفت: اين که لباس بهتر از مو برشن (پوشيده) و سهميه تموم شده، اما نامه اي مي دمش، بره مدرسه سعادت...

ارسال شده حدود 1 سال پيش در اجتماعی ، نظر (0)

جعفر درايي: سال1358 اوايل زمستان بود و مدرسه باتک کلاس اول راهنمايي با23 دانش آموز در اين سال آغاز بکار نموده بودم. دانش آموزان از سه روستاي نخل تقي عسلويه و  بيدخون بودند که در سالهاي بعد از زباز و دهنو و اخند و کلات هم به اين مدرسه اضافه شدند ... اين سال مدرسه، با دو دبير اداره مي شد، من و غلامرضا اسدي که از بندر طاهري بوديم...

ارسال شده حدود 1 سال پيش در بوشهر نامه ، نظر (1)

حسين نوري فيروزي:  در يکي از زمستانها به چشم ديده بودم که چگونه عبدو با يک دست که چماق خيزراني با آن حمل مي کرد  توانسته بود سه لوک مست با پوزه اي کف آلود که باهم درگير شده بودند را پس از يک ساعت درگيري از هم جدا کند. آن شب عبدوي جت که به او کُل دست هم مي گفتند...

ارسال شده حدود 1 سال پيش در تاریخ ، نظر (0)

ابراهیم بشکانی: خردادماه سال ۱۳۵۱ ، امتحانات ترم آخر کلاس دوم یا همان کلاس یازده شروع شده بود ، بچه‌های هنرستان حاج جاسم اگر از نظر درس خواندن کمی تنبل بودند ولی در رشته‌های  فوتبال و تئاتر و موسیقی و به طور کل هنر بسیار فعال و زرنگ بودند. یک روز بعد از اتمام یکی از امتحانات، همکلاسیم  آقای علی درخشانیان که پدرش از بانیان مسجد زیارتی‌های بوشهر بود خبر داد که امسال قرار است سنج و دمام ببریم...

ارسال شده بيش از 2 سال پيش در تاریخ ، نظر (0)

راستش تجربه را آدم فقط در مهاجرت به دست نمی آورد؛ هر روزِ زندگیِ ما خودش یک تجربه ی جدید است. با این حال، مهمترین چیزهایی که در این لحظه به ذهنم می آید زرق و برقِ محیطِ جدید بود؛ چیزی که اگر چه همیشه برای آدم می ماند، اما به هرحال آن هم روزی عادی می شود. مثلا وقت هایی که می خواستم جاهای جدید را کشف کنم...

ارسال شده بيش از 2 سال پيش در گفتگو ، نظر (0)

خلیل موحد : من ده‌ها کتاب در حوزه‌های گوناگون و  از این میان در موضوع  فلسفه، تاریخ، دین، ادبیات، سیاست و آئین کشورداری خوانده‌ام. من  تاکنون هر کتابی را که خوانده‌ام،  برایم هر چند اندک، ارمغانی داشته و دست کم  بر دانشم افزوده است. اما در قلمرو  بالندگی بینش و نگرش و کنشم  نسبت به هستی، انسان و  طبیعت، با کتابهایی که مطالعه کرده‌ام، به هیچ روی داد و ستد یکسانی نداشته و  وام گیری من از آنان در سمت و سوی پیشرفت...

ارسال شده بيش از 2 سال پيش در اجتماعی ، نظر (0)

رضا سیاهوشی: چه قدر و تا چه زمانی باید شاهد این صحنه های جگرسوز خداحافظی پرستار با مادرش باشیم؟! چه طوری سرکارخانم «ولی الهی» پرستار بخش بخش آی سی یو بیمارستان آیت الله روحانی بابل می تواند این صحنه را فراموش نماید؟ هرچند می دانیم غیرت، تعهد، احساس مسئولیت و عشق...

ارسال شده بيش از 3 سال پيش در اجتماعی ، نظر (0)

معلم مدارس جزیره شیف، بنه اسماعیل، بنه خاطر، پورسینا امامزاده، فروغی جفره و... نوحه خوان برجسته شنبدی، بهبهانی، حسینیه سید محمد، توحید و باغ ملا.

هم محلی، همکار و همراه مرحوم بخشی (در یک مقطع نوحه خوانی ده مسجد شهر و حومه بوشهر توسط این ‌دو نوحه خوان از محله باغ ملا انجام می‌شد، هرکدام پنج محل و هر دو از شاگردان زنده یاد آقا سید علی مهیمنی)...

ارسال شده بيش از 3 سال پيش در اجتماعی ، نظر (0)

بالاخره شوراي شهر بوشهر با انتخاب سرپرست شهرداري، عملا بركناري ميگلي نژاد از شهرداري بوشهر را اعلام نمود. در جلسه شورای شهر،  پس از بحث و گلايه هاي بسيار اعضا نسبت به يكديگر، نوبت به انتخاب سرپرست شهرداري رسيد كه پس از راي گيري، قاسمی که پیش از این معاون شهرداری...

ارسال شده بيش از 6 سال پيش در اقتصادی ، نظر (8)

در مسیر بزرگراه عسلویه- سیراف- جم، به میزان عجیب و خطرناکی، کوه ها و ترانشه ها در حال ریزش بودند. از نقطه به نقطه کوههای مسیر جم،  آب جاری میشد. در یک نقطه، حین عبور، چند سنگ به خودرو  خورد ولی تخته سنگ بزرگتر، از مجاور ما عبور کرد... سپس به محل تقاطع رفتیم. با خودرو روی خط اتوبان از زیر تقاطع گذشتیم. آب تا بالای چراغ ماشین (شاسی بلند) آمد...

ارسال شده بيش از 7 سال پيش در اجتماعی ، نظر (1)

براي بدرقه، پشت سر ايشان، پلكان هواپيما را بالا رفتم، گفتم كه اين دو روز با تمام وجود مي خواستيم ميزبان خوبي باشيم و ايشان لبخندي زدند و گفتند كه: «چه كاري مي شد كه شما نكرديد؟» و با اين سخن رضايت آميز، لذت حضورشان را دو چندان كرد و اين پيام را به همكاران نيز ابلاغ كردم...

ارسال شده بيش از 7 سال پيش در اجتماعی ، نظر (0)

چه جمعیتی! چه عظمتی چه شکوهی! همه آمده بودند! از پیر تا جوان! از کودک تا کهنسال زن و مرد دختر و پسر! همه آمدند تا به کج فهمان ثابت کنند تو سرلیست انگلیسی ها نیستی!! تو سرلیست قلوب مردم قدرشناسی هستی که سالها مجاهدت و همراهی تو را با خود دیده اند!..

ارسال شده بيش از 7 سال پيش در اجتماعی ، نظر (0)

بهرام نکیسا: امسال هم شب یلدای دیگری پشت سر گذاشتیم، یاد شب های یلدای جبهه، شب های عملیات، شب های ذکر و دعا،  شب های که رزمندگان و غواصان در کربلای چهار و پنج آخرین خداحافظی های خود را کردند و به اروند زدند. یاد دعاها، نجواها، صفا و صمیمیت...

ارسال شده بيش از 7 سال پيش در اجتماعی ، نظر (0)

 با گام های آقای دکتر هاشمی برای استان، مشارکت و حمایت ارزشمند دکتر صالحی، همت و پیگیری مسئولین دانشگاه علوم پزشکی استان و ان شاء الله حمایت نمایندگان محترم، بهبود سریع و اساسی زیرساخت ها و تأمین نیروی تخصصی درمان و ارتقاء تجهیزات درمانی استان، شروع شده است. ۲ سال گذشته، کارهای بزرگی در حوزه درمان انجام شده ولی تا حصول نتیجه نهایی و رسیدن به جایگاه شایسته، بایستی با جدیت ادامه دهیم...

ارسال شده بيش از 7 سال پيش در اجتماعی ، نظر (1)

دكتر جهانگيري در مورد بيمارستان تخصصي قلب تأكيد كردند و به مزاح گفتند كه استاندار در اتوبوس براي احداث بيمارستان با دكتر صالحي «كَل كَل» كردند. در مورد دو روستاي هليله و بندرگاه گفتند كه اين موضوع توسط استاندار در جلسه ٩٥/٣/٥ هيئت دولت مطرح شد و تصميم گرفته شد و اينكه الحمدالله مشكل حل شده است...

ارسال شده بيش از 8 سال پيش در اجتماعی ، نظر (0)

مهندس زنگنه بعنوان سخنران پایانی اين نشست، به رویکرد وزارت نفت به مسئولیت اجتماعی و توسعه پایدار جامعه میزبان پرداخت و به بخش عمده پیشنهادات فعالان و نخبگان پاسخ مثبت داد و گفت یکایک پیشنهادات را یادداشت کرده و رسیدگی خواهد کرد. بطور کلی از پیشنهادات استقبال کرد و برای همکاری در زمینه های مختلف بر اساس اولویت بندی، اعلام آمادگی نمود...

ارسال شده بيش از 8 سال پيش در اجتماعی ، نظر (1)

 

نگاه محمدرضا تاجیک به چشم‌انداز پیش‌روی ائتلاف اصلاح‌طلبان و اعتدال‌گرایان:
اصلاح‌طلبان یک عذرخواهی به تاریخ خود بدهکارند
مرجان توحیدی

پرده‌های کرکره‌ای دفتر این‌بار باز هستند و آفتاب داغ عصر تابستان از لابه‌لای آنها فضای اتاق را روشن کرده است. در اتاق چشمم به کتابی می‌افتد که روی میز مقابل محمدرضا تاجیک قرار دارد و برگه‌ای را هم میان آن گذاشته است و به یاد ندارم که علامت‌گذاری بود یا اینکه مطالبی را هم در آن یادداشت کرده بود. عنوان کتاب «یک روز دیگر از زندگی» اثر «ریشارد کاپوشینسکی»، خبرنگار و عکاس و نویسنده لهستانی، است که به روایت مترجم کتاب، بهرنگ رجبی در لحظه وقوع ۲۷ انقلاب در قرن ۲۱ در کشورهای محل این رویدادها حضور داشته و از طرف خبرگزاری رسمی کشور لهستان گزارش تهیه کرده است. به گفته بهرنگ رجبی، «کتاب یک روز دیگر از زندگی» از لحظه پیروزی چپ‌ها در پرتغال و اعلام آزادی تمامی مستعمرات این کشور شروع می‌شود. در یک لحظه ناگهان کشور آنگولا که تا صدسال قبل هیچ فرد بومی‌ای در مناسباتش حضور نداشته با خلأ قدرت مواجه می‌شود و ناگهان صدها گروه از میان مردم برآمده و مدعی قدرت و دولت و حکومت می‌شوند و البته فصل مشترک همه آنها کشتن اروپایی‌هاست. در تمام طول گفت‌وگو همان‌طور که پای خود را روی پایش انداخته بود، از شکایت تلویحی‌اش سخن می‌گفت که در جای‌جای این مصاحبه به آن پرداخته است. گفت‌وگو که تمام می‌شود، با لبخند کم‌رنگی که بر لبش نقش می‌بندد، رو به من می‌کند و می‌گوید که می‌دانم بعد از این مصاحبه، نقدهای مختلفی را، هم از جریان رقیب و هم از جریان اصلاح‌طلبی می‌شنوم، اما اشکالی ندارد! حرف‌ها را باید گفت. موقع خداحافظی چشمم به تابلو خطی می‌خورد که بالای میز کارش به دیوار نصب کرده، بیتی از کلیم کاشانی البته با اندکی تغییر از اصل آن: چو محرم شدی، حافظ خویش باش/ که محرم به یک نقطه مجرم شود! با تاجیک درباره آنچه در جریان انتخابات هفتم اسفند گذشت و نیز وقایع بعد از آن گفت‌وگو کردیم که ماحصل آن در پی می‌آید.

ارسال شده بيش از 8 سال پيش در دیدگاه ، نظر (0)

حسن ابراهيمي در آئين توديع ومعارفه فرماندار بوشهر افزود: خدمت در دولتي كه برآمده از رأي مردم و با نگاه عقلاني، تدبير و اميد باشد براي من افتخارآفرين است.

وي بيان كرد: دولت يازدهم به دنبال پيشرفت و اعتلاي ايران در سايه همدلي است و در سال اقتصاد مقاومتي، اقدام و عمل نيز بايد به دولت كمك كنيم تا ...

ارسال شده بيش از 8 سال پيش در سیاسی ، نظر (0)

 از حیث «درصد» در حوزه های انتخابیه استان های اردبیل، بوشهر، چهارمحال و بختیاری و قزوین تمامی نمایندگان (۱۰۰%) حوزه های انتخابیه تغییر کرده و چهره های جدید بر کرسی های مجلس دهم تکیه خواهند زد...

ارسال شده بيش از 8 سال پيش در سیاسی ، نظر (0)

يونس قيصي زاده: متاسفانه درخت قديمي بندر كه دهها سال نظاره گر بندر قديمي بوشهر بود بر اثر بي توجهي در هنگام كف سازي بازار قديم بوشهر توسط شهرداري، به مرگ نشست و اسير بي توجهي هاي نابخشودني شد، درخت کهن بازار بوشهر نهالي که بیش از نیم قرن پیش کاشته شد، و در همه اين سالها...

ارسال شده بيش از 8 سال پيش در اجتماعی ، نظر (2)

دکتر محمود دهقانی: در بافت کهن که جلوتر کار بازسازی انجام  داده می شد هم اکنون از ادامه باز مانده و ساختمان ها نیز بیشتر از پیش از میان رفته اند. کاروانسرا و گرمابه  پیشتر در حال بازسازی آبرومندانه بود. در آنجا در و پنجره های تخته ای با میخ های کله قارچی و درکوب آهنی به سبک روزگار صفوی ساخته بودند اما این بار از پیشرفت کار چیزی به چشم نمی خورد...

ارسال شده بيش از 8 سال پيش در دیدگاه ، نظر (0)

گزیده صحبت‌های محسن صفایی فراهانی

رئیس‌جمهوری در ایران اختیاراتش براساس قانونی اساسی محدود است. قانون‌اساسی ما مشابه قانون‌اساسی غرب نیست که ارکان حکومت پیوستگی کافی داشته باشند. اینجا هر رکن برای خودش تمرکز قدرت دارد
جوامعی که با حاکمیت قانون سامان پیدا می‌کنند به حداقل آسیب‌پذیری می‌رسند 
در حال حاضر مجلس و آرای عمومی  برای مجموعه تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران کشور این‌قدر تعیین‌کننده و قابل‌قبول نیست 
کدام فعالیت تعریف‌شده در اقتصاد ایران هست که بگوییم این مقدار منابع را می‌تواند برای یک نفر ایجاد کند که ماهی یک میلیارد تومان پس‌انداز برای‌فرد داشته باشد. اعداد و ارقام مقداری نیستند که شوخی‌بردار باشند. پس به‌این نتیجه می‌رسیم این اعداد و ارقام «غارتی» هستند. اسم این فساد نیست. اسمش غارت است.

ارسال شده بيش از 8 سال پيش در دیدگاه ، نظر (0)

مولود حاجي‌زاده/ اين روزها رفت و آمدش به تهران بيشتر به كارهاي شخصي‌اش محدود مي‌شود تا براي سخنراني؛ اواخر خردادماه بود كه «محسن رناني» در تارنماي شخصي خود اعلام كرد كه پس از يك سال كه هفته‌اي يك سخنراني در كشور داشت، تا پايان سال ٩٤ در هيچ كجا سخنراني نخواهد كرد. با اين حال به بهانه انتشار نسخه كامل كتاب «اقتصاد سياسي مناقشه اتمي ايران» كه نيمه نخست سال از طريق تارنماي رسمي‌اش منتشر شد، در تهران به گفت‌وگو با استاد اقتصاد دانشگاه صنعتي اصفهان نشستيم. در دفتري كه در آن خبري از فضاي سنگين همايش ها و مراسم هاي اقتصادي كه طي سال‌هاي قبل در آن به سخنراني مي پرداخت نبود.شروع گفت و گو در خصوص موضوع كتاب بود؛ از مساله نفت در خاورميانه گرفته تا نظريه جنگ خداحافظي در اين منطقه؛ موضوعي كه به عقيده او از ابتدا غرب به واسطه آن هدف مشخصي را در خاورميانه دنبال مي‌كرده است. البته اين گفت‌وگو به نظريات مطرح‌شده در كتاب محدود نماند و به مسائل جاري اقتصاد ايران نيز كشيده شد. صحبت از بحران اقتصادي و سياسي در كشور مي‌شود كه همين موضوع پاي مسائل اجتماعي و موضوع آب را هم به بحث باز مي‌كند. اما به اعتقاد رناني براي عبور از تمام اين مسائل و بحران‌ها كه كشور را در معرض آسيبي بزرگ قرار دادند، تنها يك گزينه پيش رو قرار دارد و آن باز شدن فضاي گفت‌وگو ميان جامعه و نظام است، فضايي كه سالهاست بسته است. او در عين حال برمبناي نظريات نهادگرايي خود بر لزوم فعال شدن نهادهاي مدني در جامعه نيز تاكيد دارد؛ نهادهايي كه براي ايجاد جريان گفت‌وگو در جامعه، نه‌تنها يك نياز كه يك الزام هستند. مشروح اين گفت و گو را در اينجا مي خوانيم.

ارسال شده بيش از 9 سال پيش در دیدگاه ، نظر (0)
صفحات: 1 | 2

آخرین اخبار

پربیننده ترین