طراحی سایت
جستجو:

 حضور در بيش از  ده نمايشگاه انفرادي و گروهي در سطح استان و خارج از استان و برگزاري بيش از 50 ورکشاپ نقاشيخط در سطح استان، ارسال چندين اثر نقاشيخط در گالريهاي کشور ابوظبي و در حال حاضر در آموزشگاه هنري مشغول به تدريس اين هنر هستم.تازگي هم نمايشگاه گروهي بنده به همراه 15 نفر از هنرجوهايم در عمارت تاريخي دهدشتي برگزار شد که با استقبال کمنظيري روبرو شد...

ارسال شده 2 ماه پيش در ادب و هنر ، نظر (0)

 اول مهر به همان مدرسه رفتيم که نامش مهران بود. معلم کلاس دوم مرحوم آقاي گيتيزاده بود که مردي بلند قد و خوش تيپ بود. در همان سالها آقاي گيتيزاده با خانم محتشمي ازدواج کردند و يادم است که عروسي مفصلي گرفتند. در ميان دانش آموزان دولابي، حميدي ، فروزاني و خودم از بچه هاي زرنگ بوديم و رقابت داشتيم و خيلي درس خوان بوديم به طوري که آقاي گيتيزاده در کلاس دوم تعدادي از بچهها را در اختيار ما گذاشته بود...

ارسال شده 3 ماه پيش در بوشهر نامه ، نظر (0)

قصه کوتاه

عزّتو

شاهرخ تنگسيري

غنو جُلَتي با زغال رو ديوار خونه ي خداکرم  يه قلب گُتي مي کشيد و با دستخطي  که چپي از  خط  احمدسياه  نبيد يه بُردش مي نوشت عزت يه بُرد ديگه ش مي نوشت غني.  هرروز صبح گه خداکرم قبل از اين که زن هاي همسايه قدم تو کيچه بذارن و قصد دروازه کنن مي اومد و با افتوه و جارو پَنگي  نقاشي  غنو رو  ديوار  ميشست و با خوش ميگفت: لعنت بر شيطون حرومزاده آخرش خين ايي تيله سگ تو گردن مو مي افته، بخدا اگه دسم بيافتي کل کلت ميکنم .

قصه خداکرم و زنش عزتو ديم درازن، عزتو سي ساله دختر آخري و بقولا ته تغاري ابرام قصاب اُبوداني بيد که تو لين هفت احمدآباد زندگي ميکرد، حاصل دو تا ازدواجش يه درزن دختر و يه پسرمعلول بيد که سالم صداش ميزدن.  يازده تا از دختراش فرستاده بيد خونه بخت، دستِ  ايي آخري هم نهاد تو دست  خداکرم  که همسن و سال خودِ ابرام قصاب بيد. عزتو  با دلالي ميشتي زهرا و ننهِ جاسم عربو  با  شپ و کل سوارِ سماچ حاج مالک از اُبودان اوردنش خوردي سيفو.  خداکرم  از چهار تا زن قبليش که دوتاش مرده بيدن و دوتاشون طلاق داده بيد بچه نساخته بيد و بقول ميشتي زهرا : «خداکرم  اجاقش کور بيد». عزتو قشنگ بيد ولي قلدر و با لهجه اُبوداني با همسايه ها حرف ميزد و هميشه موقع عرض اندام تکيه کلامش ميگفت «مو دختر ابرام قصابم»، يعني که حساب دستون بياد با کي طرفين.  غنو مث آدم شوپر زده صورتش قلپيده بيد، قدش کوتاه و تا بگي زورش زياد بيد. پشت سرش ايقد پهن بيد که از بچگي سيش ميگفتن غنو جُلّتي.

هميچي از روزي شروع شد که خداکرم دم دروازه سفارش غنو کرده بيد بياد خونه شون بدنه و کف آب انبار و حوض بشوره تا زمستون اوو بارون ذخيره کنه، عزتو يه مجمعي صبحونه مفصل مياره جلو غنو و يه قيلون برازجوني چاق ميکنه و چندتا فرق قيلون  ميکشه و ديدش هُف ميکنه تو  صورت غنو که چيش تو چيشش نشسته، ني قيلون ميده دس غنو و ميگه بکش که چاقن،  او هم مث خر کيف ميکنه که بالاخره يه نفر حساب آدم اوردش،  حالا  غنو کجا مي بيني، ديگه شاهين تو آسمونم حريف پر و بالش نبيد و يکجا صد دل  عاشق و دلباختهي عزتِ خداکرم ِاز هميچي بي خبر ميشه. عزتو جذابيت خاصي داشت، حرف زدنش تو دل مي نشست و خيليا که دستشون ازش کوتاه بيد ديرا دير هلاکش بيدن.  يه سر شو تا صبح خداکرم  پشت در سرا کمين نشست که مچ غنو بگيره و حسابش بيله کف دسش ولي خبري از  غنو نشد، دم دماي صبح پيرمرد پلک چيشش دوام نيورد و همونجا پشت در  سرا رو  سکوني تنير کنار حبانه ي شکسته خسته و رسه خووش برده بيد. مطابق هر روز رفت در باز کرد، تا چيشش ري ديوار افتاد ديد تا قلب و دستخط غنو رو ديوارن. وا حسينم خداکرم کجا ميبيني،  کاردش ميزدي تُپِ خيني ازش چکه نميکرد، با صداي بلند که همه کيچه و محل بفهمن  داد ميزد: «اگه سر لش بگيرمت  مث مُشک تشت ميزنم که از استخونات  زغال بليط  عمل بياد». ولي خوشم ميفهميد رو در رو حريف  مچ سفت غنو نميشه.

شوي که خداکرم کمين آخر نهاد و عزمش سي خلاص کردن غنو جزم کرد پس در سرا قايم شد وسه تا سر قيلون پشت هم ديد کرد. به محض شنيدن صداي  خش خش زغال رو ديوار دستش دور تنگ قيلون حلقه کرد و در سرا هُمبار باز کرد و از پشت سر  شلال سر غنو  کرد که غرق عشق بازي با اسم عزتو بيد. به گمون خوش ديگه از شر  غنو  خلاص شد.  غنو مشکال خين و مث مرغ سر بريده تو خين خوش مي پلکيد و بوا بوا ميکرد. خداکرم بازداشت کردن. عزتو رفت زندان شهرباني ملاقات خداکرم و سي محض دلداريش با همو لهجه اُبوداني روش کرد طرف خداکرم و گفت : «دوتا قطره اشک نذر خواجه خضر کردم غنو چيش واز کنه و از بيمارستان مرخص بشه رو پاي خودش ويسه». خداکرم (با تشر) گفت: «اگه ده مرتبه ديگه رو پاش ويسه  ده تا تُنگ قيلون ديگه خرجش ميکنم  توهم ايقد از چيشات ولخرجي نکن زن، اشک حرمت داره سي هرچيز و هرکسي نبايد سرازيرش کني».

غنو سه ماه تموم مث ميت  رو تخت بيمارستان بيهوش و حواص افتاده بيد.  تا روزي که با بُنگِ  اذون سحر مسجد فيل چيش واز کرد، غنو هيچ کس و هيچ چيزي يادش نمياومد،  حتي راه خونه خوشونم نميفهميد کجان ولي پاش که از بيمارستان نهاد بيرون يه راست رفت سمت خونه خدا کرم،  تو روز روشن و جلو چيش تموم آدماي کيچه با زغال يه قلب گتي کشيد و وسطش يه تيري رد کرد، زيرش نوشت يا مرگ يا عزتو. غنو با ايي حرکتش سي همه ثابت کرد ديوونهوار دلبسته عزتوون با ايکه ميفهميد شوهرداره.

برخلاف تمام قوانين نوشته شده بشر عنصر عشق بي مرزترين و سقفش لايتناهي ترين عنصر پيدا و پنهان بشرن. کيمياي عشق غالب بر تمام عناصر طبيعتن. در واقع مغز انسانها با پيش فرض عشق قادر به فرمان دادن به  ديگر اندامهاشه. اگر هيچ معجزهاي در دنيا پايه عقلي و علمي نداشته باشه محاله کسي منکر  معجزه عشق بشه چون که همه موجودات زنده عالم شانس يکبار تجربهش دارن. شايد تنها رشته پيوند غنو به دنيا در عالم سکرات عشق و دلباختگي عميق و يک طرفه به عزّتو بيد. 

جنازه غنو سه روز بعد با يه مرگ مشکوک قبل از غروب افتو روبرو تل عاشقون از دل  دريا اومد بالا . رسوايي عشق نافرجام غنو به اينجا ختم شد که خداکرم از دست نيش و کنايه مردم شهر و محل  مجبور به طلاق عزتو  شد. يه روز صبح گه ساک و چمدون عزتو تو دستش گرفت و رفت سمت گاراژ  اتوميهن، عزتو با چيش اشکبار و يه عالمه حرف و حديث ناحقِ ساخته و پرداخته مردم رو صندلي اتوبوس نشست و بال چادرش رو تموم صورتش کشيد و سي هميشه از بوشهر و خداکرم خداحافظي کرد. هميطور که اتوبوس داشت از خيابوناي شهر خارج مي شد عزتو از  پشت شيشه اتوبوس با چشم خوش ميديد که رو تموم ديواراي شهر نقاشي يه قلب تير خورده و اختصار دوتا اسمه که بي صاحب بجا مونده.

(هفته نامه نسیم جنوب سال بیست و ششم، شماره 1068)

ارسال شده 3 ماه پيش در بوشهر 2 ، نظر (0)

مونا عليخواه: هميشه و درهمه حال، همکلام شدن با پدر براي من لبِ خاموش ميطلبيد و من هميشه منتظرِ دريافت نگاه و پيامِ پدر بودم... در اين خموشيِ «مولانا»وار، «خموشيد، خموشيد، خموشي دمِ مرگ است/ هم از زندگي است اينک، ز خاموش نفيريد»، اينطور صدايش ميزديم: «پدر». در سالهاي اخير که فاصله بين من و او، از بوشهر تا آمستردام، هر روز بيشتر و بيشتر ميشد، اين بيصدايي دلتنگترم ميکرد...

ارسال شده 4 ماه پيش در ادب و هنر ، نظر (0)

دنيا همين است و بيش از اين نيست. مگر ميخواهيم چه کنيم؟ جز اين که يک فرد يا گروهي، جهاني کمي بهتر و اندکي قشنگتر به نسل بعد تحويل دهد. که ظاهراً مادر بزرگي معروف به «ننه معصومه» در يکي از کوچههاي بوشهر همين کار را کرده است. جملهاي منسوب به «گابريل گارسيا مارکز» نويسنده کتاب «صد سال تنهايي» در فضاي مجازي وجود دارد که به همين موضوع اشاره ميکند...

ارسال شده 4 ماه پيش در اجتماعی ، نظر (0)



هالههاي غروب زيباي بوشهر

جواد غلام نژاد جبري

کافي است چند لحظه از خود فاصله بگيريد و به دور بر نگاه کنيد. جهان واقعي و طبيعت را در آغوش بگيريد، بعد متوجه هستيد که اين کار بسيار ساده در بچگي هم  انجام ميداديد و به همين علت بوده باحال دل خوش و انرژي بالا زندگي مي کرديد. همه چيز دست خودت مي باشد، فقط گاهي چيزيهاي بسيار جزيي از يادت رفته است. ارتباط با طبيعت کمک ميکند که شگفتهاي جهان هستي را درک کنيد. فقط کافيست توجه را به حضور در  لحظه حال بياوريد. آن وقت طبيعت به تو هديه ميدهد. غروبهاي بوشهر در تمام دنيا ثبت شده است و اسم رسمي دارد. هر غروب در 365 روز  سمفوني رنگ خاص خودش را دارد. مثلا در فروردين ماه تا پايان ارديبهشت ماه  هالههاي بسيار قشنگي که از چندين بافت رنگي درکنار و روي هم  هستند، به گونهاي انگار آسمان را نقاشي کرده اند. باچشم ديده مي شود. چه هديه بالاتر از اين زيبايي که خورشيد با غروب خود در آسمان و روي دريا نشان مي دهد.

ارسال شده 5 ماه پيش در بوشهر 2 ، نظر (0)

اين کوچه خيلي خراب بود و حتي براي خودم که اين جا زندگي ميکردم هم سخت بود که اين جا هستم. ديوار نداشت و يک حالت کَرِه مانندي و مخروبهاي بود که شهرداري خرابش کرد و اين محوطه شد جاي موشها و ديگر جانوران، ما آمديم دورش را ديوار کرديم و همين طور که نشسته بودم فکر کردم با مقداري رنگ هم ديوارها را نقاشي کنيم شايد اين کوچه از اين خرابي در بيايد. رنگ گرفتيم و دختر برادرم و بچهها و نوههايم هم همکاري کردند با من و آنها نقاشي کشيدند و خودم رنگ آميزيهايش را انجام دادم.

ارسال شده 5 ماه پيش در گفتگو ، نظر (0)

يکي از جاهايي که حتما توريستهاي ايراني و فرنگي در بندر بوشهر دوست دارند ببينند کافه ننه ي معصومه است. کوچه ننه معصومه و ديگر کوچههاي بافت قديم بوشهر محل گفتگو با تاريخ و شنيدن قصههاست. قصههايي که معجوني از تلخيها و شيرينيهاست. قصههايي که براي شنيدنشان نياز به چند سطل رنگ است و يک پوست نيانبان...

ارسال شده 5 ماه پيش در اجتماعی ، نظر (0)

يونس قيصي زاده : در بوشهر کوچهاي هست که يک زن خانهدار، بدون اينکه منتظر ديگران باشد، خودش براي زيبايي کوچه، آستين همت بالا زده، يک شهروند که دوست دارد وقتي ديگران از اين کوچه ميگذرند، لبخند بزنند. با ديدن گلها و گياهان کوچه احساس آرامش کنند و با نگاه کردن به نقاشيهاي ديواري، لذت ببرند...

ارسال شده 5 ماه پيش در اجتماعی ، نظر (0)

کوچه گردشگري در بوشهر

نسیم جنوب، مهدي جهانبخشان : تو محله کوتي، يا همون محله شيخ سعدون، وقتي بروي طرفاي عمارت روغني يا دهدشتي که حالا يک موزه آبرومند براي بوشهر شده، اگه پشت موزه رو دور بزني، ميرسي به يه کوچه با کلي نقاشيهاي قشنگ.

تابستون که هيچ، زمستون اين کوچه ميشه پر از گردشگر، حتي گردشگر غير ايراني. مردم دسته دسته ميان که زيباييهاي اين کوچه را از نزديک ببينند و از دسپخت صاحب کوچه هم برخوردار بشوند. صاحب کوچه کيست؟

صاحب کوچه زني ميانسال است با خندههاي دلنشين و صورتي پرمحبت که همه او را به نام ننه معصومه ميشناسند.

ننه معصومه با خرج خودش کوچه رو با نقاشيهاي قشنگ تزئين کرده. از در و ديوار کوچه، گل وگياه آويزون کرده و خلاصه بگم کوچه را حسابي تزئين کرده تا به چشم گردشگر و حتي به چشم بوشهريها قشنگ جلوه و آبروداري کنه.

شک ندارم اگه شما هم پا بذارين تو کوچه ننه معصومه، عاشق فضاي اونجا ميشين.مي گين نه. امتحان کنيد.

ارسال شده 5 ماه پيش در بوشهر 2 ، نظر (0)

استاد پوربهي بازيهاي احمد را که به همراه شاهين آبادان به اصفهان سفرکرده بود، از نزديک  مشاهده مي کند و هنگامي که ميشنود احمد رزمي اصالتا بوشهري است و در شهر بوشهر به دنيا آمده است باب گفتگو را با  او باز ميکند و عليرغم تمايل سران شاهين آبادان، مسئولين هر دو باشگاه که زيرمجموعه شاهين تهران بودند به توافق ميرسند و بدينسان احمد رزمي پا به باشگاه شاهين ميگذارد و به شاهين بوشهر ملحق ميشود...

ارسال شده 7 ماه پيش در ورزش ، نظر (0)

تصاوير را از نزديک ميديدم، بازيهاي متنوع ناخدا با محل قرارگيري خط افق در بردار تصويري، گوناگونيِ روايتهاي صامت و نقاشانه، واقعگرايي و همزمان پرداختن به موضوعات و داستانهاي غيرواقعي مثل افسانهي بوسلامه، کاربست رنگ در نسبتي خوشايند با معماري و حال و هواي بوشهر، آزاديِ نائيو و همزمان شکلي از وفاداريِ به نحوهي انگاردنِ موضوعات تصوير و زاويه ديدها و لنزهاي متنوع به روشني مشهود بود. در واقع من شيفتهي تمام اين تنوعهايي شدم...

ارسال شده 7 ماه پيش در ادب و هنر ، نظر (0)

 سالار شهنواز - فرزند جاودان ياد همايون شهنواز: حدود ظهر به بوشهر رسيدم و مستقيم به ميدان ريسعلي دلواري رفتم. حال و هواي شهر برايم جالب و ديدني بود. ظهر روز جمعه در خرداد ماه هوا به شدت گرم ولي درخشش آفتاب، آسمان نيلي رنگ، امواج دريا، زيبايي ساحل بوشهر بسيار مسحورکننده بود. آنچنان که متوجه گذشت زمان نشدم. پياده در حاشيه ساحل مي گشتم و ميرفتم و از اين منظره بي بديل عکس مي گرفتم...بر سر مزار مرحوم پدرم فاتحه خوانده و با يادي از دلاوريهاي «دليران تنگستان»  به موزه رئيسعلي دلواري سري زديم...

ارسال شده 10 ماه پيش در اجتماعی ، نظر (0)

علي رغم اين که زنان هنرمند سعي دارند به اندازه مردان نقشي محوري در غني سازي هنر داشته باشند اما کمتر ديده شده‌اند. و به طرز عجيبي، وقتي صحبت از نحوه پوشش رسانه‌هاي اصلي دنياي هنر به ميان مي‌آيد، مشارکت‌هاي آنها هميشه نقش اصلي را ايفا مي‌کند. اکنون زنان هنرمند با خلاقيت و هنر خود، آثاري معنادار و بديع، خلق مي کنند. زنان يا هر هنرمند ديگري با استمرار و کار مداوم، در سطح بين المللي ديده مي‌شود...

ارسال شده حدود 1 سال پيش در ادب و هنر ، نظر (0)

 از کودکي عاشق شعر و ادبيات بودم و هميشه کتاب هاي شعر مي خواندم تا اين که در سن 15سالگي از طرف مدرسه در مسابقه اي که مربوط به شاهنامه خواني بود شرکت کردم و مقام اول رابه دست آوردم و اين شد که راه شاهنامه خواني و شاهنامه پژوهي من آغاز شد و تقريبا در همان سال با آموزشگاه هم آشنا شدم و در حيطه ي شاهنامه خواني خردسال فعاليت کردم...

ارسال شده حدود 1 سال پيش در گفتگو ، نظر (0)
ارسال شده حدود 1 سال پيش در بوشهر 2 ، نظر (0)

ابراهيم مهدي زاده سالهاي آغازين دهه چهل و پنجاه شمسي، سالهاي شعر و قصه و تئاتر و موسيقي و رشد ورزش و به ويژه فوتبال و آمدن تيم هاي مرکز و شروع مسابقات باشگاهي در بوشهر بود. شناخت و شکوفايي استعدادهاي جوان، بازگشت بوشهر به جمع بنادر کشور و لنگر اندازي کشتي ها با ظرفيت بالا براي صادرات - واردات صنايع و توليدات داخلي، باعث رونق اقتصادي بوشهر شد...

ارسال شده حدود 1 سال پيش در بوشهر نامه ، نظر (0)

دکتر محمود دهقاني: عباس معروفي خالق سمفوني مردگان که نزديکان او را «باسي» صدا مي کردند؛ نويسنده، شاعر و روزنامه نگاري پر تلاش و ايران دوست بود. از خانواده اي تبارمند و با فرهنگ که از سنگسر به تهران آمده بودند و از ديرباز در ياري رساندن به تهي دستان آوازه داشتند. معروفي در کار نويسندگي و حتا سياسي اجتماعي تا آنجا که به مردم و کشورش مربوط مي شد، آرام نمي نشست و استراحت نمي شناخت...

ارسال شده حدود 1 سال پيش در دیدگاه ، نظر (0)

من از کودکي به نقاشي کشيدن علاقه داشتم و ظهرهاي تابستان که فارغ از درس و مدرسه بودم با نقاشي خودم را سرگرم مي کردم. بعد از ازدواج بنا به شرايط (کوچک بودن فرزندانم) فرصت آموزش ديدن رو نداشتم تا اين که تابستان 98 فرزند سومم که 4 سال داشت را به کلاس خلاقيت بردم و در همان آموزشگاه با استادم (علي نازکسرايي) آشنا شدم و چون خيلي به نقاشي علاقمند بودم آموزشم را با ايشان شروع کردم...

ارسال شده حدود 1 سال پيش در ادب و هنر ، نظر (0)

دکتر محمود دهقاني: با عينک نيک انديشي به آساني مي توان تلاش دلسوزانه را  در لابلاي صفحه هاي اين رسانه بومي ديد. «نسيم جنوب» نه تنها فضاي ورزشي، ادبي و هنري را  نيرومند کرده بلکه شاعران و نويسندگان بسيار خوبي را نيز در سطح استان و کشور پرورش داده که اين خود آلام اجتماعي را کم مي کند...

ارسال شده حدود 1 سال پيش در دیدگاه ، نظر (0)

عليرضا مشايخ: بيست و پنج سال از آغاز به کار هفته نامه «نسيم جنوب» مي گذرد. اگر چه در جهان ايراني استمرار براي هدف، عادتي مرسوم نيست، استمرار در جهان مطبوعات ايراني امري نادرتر است! براي پاسخ به چرايي و چگونگي اين استمرار بيست و پنج ساله، به دو مطلب مهم بايد توجه کرد: نخستين مطلب در فهم ازمطبوعات نهفته است و دوم شخصيت پديد آورنده يا پديد آورندگان!...


ارسال شده حدود 1 سال پيش در دیدگاه ، نظر (0)

غلامرضا شریفی خواه: مدرسه بوذر جمهر در آخر خیابان لیان امروزی و خانه ما در محله دهدشتی بندر بوشهر واقع بود.  این مدرسه ۹ کلاس داشت و کلاس های بالاتر در دبیرستان سعادت دهم و یازدهم و دوازدهم در سه رشته ادبی و طبیعی و ریاضی بود.  من کلاس اول و دوم و نصف سال تحصیلی کلاس سوم در این مدرسه بودم و بعد ما را به دبستان ملی سعادت بردند. مدرسه نوساز که تا چند سال پیش اداره آموزش و پرورش شهرستان بود و...

ارسال شده بيش از 2 سال پيش در تاریخ ، نظر (0)

علیرضا مشایخ: مقصدم شهر «سی ین» در هفتاد و هشت کیلومتری فلورانس است و مسافرت تقریبا یک ساعت و نیم طول خواهد کشید. وقتی می رسم نم نم باران شروع شده و چه بهتر! ایستگاه در دره‌ای نزدیک شهر قرار دارد. از یکی از دروازه‌های شهر که هنوز ساختار قرون وسطایی خود را با دیواری بلند حفظ کرده وارد شهر می شوم...

ارسال شده بيش از 2 سال پيش در دیدگاه ، نظر (0)

دکتر عابدین عابدی زاده: مهاجرت موضوعی چندوجهی و پیچیده است اما می‌توان با صراحت گفت که مسئله اصلی مهاجرت بیشتر متوجه کشورهای جهان سوم و کمترتوسعه یافته است! مهاجرت از ایران تقریباً از دو دهه قبل از انقلاب در ذهن و اندیشه‌ی ایرانی به عنوان یک تحرک اجتماعی شکل منسجم‌تری به خود بست و هر دهه بر تعداد افرادی که اقدام عملی به مهاجرت از ایران داشته‌اند رو به فزونی رفته است تا این که امروز..

ارسال شده بيش از 2 سال پيش در دیدگاه ، نظر (0)

با از دست دادن هوشنگ چالنگی نه دفعتا بلکه به تدریج متوجه نوعی تنهایی شدم که تاکنون تجربه نکرده بودم و دریافتم که تنهایی انواعی دارد و اقسامی، گاه در جمع تنهاییم و گاه در درون خودمان و گاه در سلول انفرادی. در هر صورت برگ  درخشانی از درخت بر خاک افتاده است که دیگر  شاخ و برگ‌های آن را اهالی شعر و ادب این سرزمین تشکیل می‌دهند. همه می‌میرند. همه می‌میرند همه آنانی که سنگ نیستند و می‌خواهند سرنوشت‌شان به دست خودشان باشد. 

ارسال شده بيش از 2 سال پيش در ادب و هنر ، نظر (0)

ابراهیم بشکانی: سال تحصیلی کلاس اول در دبستان گلستان قدیم واقع در ارگ به پایان رسید، سال دوم یعنی سال ۱۳۴۰ مدرسه جابجا شد و به محل جدید آن نزدیک باسیدون منتقل شد که امروز جزو محوطه بارانداز اداره بندر می باشد (باسیدون کلمه ای فرانسوی یعنی برج و بارو و یا قلعه که در شمالی ترین نقطه بوشهر (پوزه شمالی) محل ورودی کشتی ها به آبراه ساحلی بندر بوشهر قرار داشت این قلعه که امروز...

ارسال شده بيش از 2 سال پيش در تاریخ ، نظر (0)

- چه شد که به سمت نقاشی رفتید؟ ازکودکی علاقه شدیدبه هنر داشتم و خلق آثار ذهني و به تصوير كشيدن آن برایم مهم بود و با تشویق خانواده به نقاشی پرداختم.

- چه دوره آموزشی را نزد چه اساتیدی گذراندید؟دوره آموزشی را نزد استاد ظريف و استاد حيدر زاده گذرانده ام.

-  موضوع نقاشی های شما بیشتر چیست؟ نقاشي هاي مدرن، نقاشي سياه قلم(چهره)، نقاشي طبيعت و كار با رزين اپوكسي، پتينه كاري و...

ارسال شده بيش از 2 سال پيش در ادب و هنر ، نظر (0)

دکتر محمود دهقانی: پس از پایان دبیرستان در مدرسه ایرانی دوبی، برای ادامه تحصیل  کشور زیبای اسپانیا را برگزیدم و در مادرید جاگیر شدم. شهری که مهندسان ایرانی پس از روزگار یورش اعراب به سه کشور مصر، ایران و اسپانیا، در روزگار فلیپه دوم و گزینش مادرید برای پایتخت به جای شهر "تولدو"،  قنات ها و کاریز شهر را در چند کیلومترساخته بودند...

ارسال شده بيش از 2 سال پيش در تاریخ ، نظر (0)

امید ایران نژاد: "ادبیات بهترین دارو برای سلامت انسان است. درد را از او می گیرد و انسان را وارد دنیای تازه تری می کند". این را به آرامی از استاد" احمد آرام" گفتم که در این اوضاع و احوال خواندن ادبیات را فراموش نکنید. خب اگر متقاعد شده اید که به سراغ ادبیات و به ویژه داستان و رمان بروید، چه آثاری بهتر از آثار استاد احمد آرام. که نگران قرب و منزلت داستان ایرانی هم هست.حالا چرا آرام؟!...

ارسال شده بيش از 3 سال پيش در ادب و هنر ، نظر (0)

ابراهیم بشکانی: درب کلیسای بوشهر (کلیسای گئورگ مقدس) باز بود و بر عکس همیشه شلوغ پلوغ، پاسبانی اونجا ایستاده بود و از رفتن افراد به داخل کلیسا جلوگیری می کرد. پدرم جلو رفت و با پاسبان که از هم قطارهای قدیمش بود (پدرم پاسبان بازنشسته بود) سلام علیک و احوالپرسی کرد و ماجرای شلوغی کلیسا ازش جویا شد. توضیح داد به خاطر این که میخوان از دروازه اول میدون مصدق تا محله بهبهونی، کنار دریا خیابون بکشند...

ارسال شده بيش از 3 سال پيش در تاریخ ، نظر (0)

علیرضا مشایخ - پاریس

 

دیدار از هر شهری که نشانه ای از رنسانس را در خود داشته باشد می‌تواند لذت بخش باشد. ناپل هم بخشی از میراث رنسانس ایتالیا را در خود دارد گرچه غنای آثار به جای مانده در این شهر به پای فلورانس نمیرسد ولی آن گونه که پتر بورک ( ۱۹۳۷) مورخ انگلیسی در کتاب پر جاذبه اش یعنی "رنسانس ایتالیا" می نویسد «ناپل به همراه فلورانس، پادوا، روم و بولوین گهواره های رنسانس یا جنبشی هستند که ما بعدها رنسانسش می خوانیم». 
ارسال شده بيش از 3 سال پيش در دیدگاه ، نظر (0)

مهدی جهانبخشان : علاوه بر ساروج کوبها که در تابلو می بینید نحوه عمل آن توضیح داده خواهد شد، دیوارنوشته هایی پیداست که این دیوار نوشته ها پلاک بندی و تابلو راهنمای پیدا کردن آدرس در بوشهر بوده. نوشته ها عبارتند از : امیریه، محل حکمرانی دوران قاجار در بوشهر. چاپخانه اُخُوَّت که همزمان با چاپخانه عَلَوی در بوشهر فعال بوده. سیگارسازی کاووش که مانند مردم کشور کوبا، در منزل سیگار دستی می پیچیدند، البته نه سیگار برگ...

ارسال شده بيش از 3 سال پيش در اجتماعی ، نظر (0)

علیرضا مشایخ : روز پنج ژوئیه سال ۱۹۸۴ ناپل دوباره متولد شد، مارادونا به ناپل پیوست و بارسلونا را (که حس خوبی به آن نداشت و با روح طبقاتیش همخوانی نداشت) برای همیشه ترک کرد. استادیوم پائولوی مقدس همه گنجایشش را در روز پیوستن مارادونا پر کرده بود. بیش از شصت  هزار نفر هوادار عاشق در امید شروع دوره ای جدید، فقط برای معرفی عضو جدید باشگاه جمع شده بودند...

ارسال شده بيش از 3 سال پيش در تاریخ ، نظر (0)

علیرضا مشایخ: نبرد ایسوس در نوامبر سال ۳۳۳ در منطقه سیلیسی (آناتولی در ترکیه) نزدیک ایسوس رخ داده و به همین نام معروف شده هر چند که به آن نبرد درخت خشک نیز می گویند. طی این نبرد سپاهیان داریوش سوم از صحنه نبرد می گریزند! رنگ‌های بکار گرفته شده در تابلو که نخست بر روی زمین قرار داشته نیز عبارتند از زرد و سفید و قهوه ای - قرمز مشکی - خاکستری که برای برجسته کردن افراد یا ابژه ها مورد استفاده قرار گرفته اند...

ارسال شده بيش از 3 سال پيش در ادب و هنر ، نظر (0)

علیرضا مشایخ : دیدار از هر شهری که نشانه ای از رنسانس را در خود داشته باشد می‌تواند لذت بخش باشد. ناپل هم بخشی از میراث رنسانس ایتالیا را در خود دارد گرچه غنای آثار به جای مانده در این شهر به پای فلورانس نمیرسد ولی آن گونه که پتر بورک ( ۱۹۳۷) مورخ انگلیسی در کتاب پر جاذبه اش یعنی "رنسانس ایتالیا" می نویسد «ناپل به همراه فلورانس، پادوا، روم و بولوین گهواره های رنسانس یا جنبشی هستند که ما بعدها رنسانسش می خوانیم»...

ارسال شده بيش از 3 سال پيش در ادب و هنر ، نظر (0)
صفحات: 1 | 2 | 3

آخرین اخبار

پربیننده ترین